روزنه زندگی

روزنه زندگی

روزنه زندگی

روزنه زندگی

روزنه ای برای زندگی

مگسی را کشتم

 نه به این جرم که حیوان پلیدی است بد است

و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است

 طفل معصم به دور سر من می چرخید

به خیالش قندم یا که چون اغذیه ی مشهورش تا به آن حد گندم

ای دو صد نور به قبرش بارد. مگس خوبی بود

من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد

 مگسی را کشتم...

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------


خواستم خودمو گول بزنم 

 همه ی خاطراتم رو انداختم یه گوشه ای

و گفتم :

فراموش

یه چیزی ته قلبم خندید و گفت :

یادمه...

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------


هرگاه از شدت تنهایی به سرم هوس اعتمــادی دوباره میزند

 خنجر خیانتی راکه در پشـتم فرو رفته در می آورم،

 میبوسمش, صیقلی عاشقانه اندکی نمک به رویش، نوازشـش کرده،

دوباره برسرجایش میگذارم.

از قول من به آن لعنتـــی بگویید خیالش تخت

 منه دیوانه هنوز به خنجرش هم وفادارم...


-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------


بعضی وقتا آدما

الماسی تو دست دارن...


بعد چشمشون به یه گردو میفته


دولا میشن تا گردو رو بردارن


الماس میفته تو شیب زمین


قل میخوره و تو عمق چاهی فرو میره...


میدونی چی میمونه؟
یه آدم...


یه دهن باز...


یه گردوی پوک...


یه دنیا حسرت...


-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------


کسی ما را نمی پرسد
کسی تنهایی ما را نمی گرید
دلم در حسرت یک دست
دلم در حسرت یک دوست
دلم در حسرت یک بی ریای مهربان مانده است
کدامین یار ما را می برد
تا انتهای باغ بارانی
کدامین آشنا آیا
به جشن چلچراغ عشق دعوت می کند ما را
و اما با توام
ای آنکه بی من
مثل من
تنهای تنهایی
تو که حتی شبی را هم
به خواب من نمی آیی
تو حتی روزهای تلخ نامردی
نگاهت
التیام دستهایت را
دریغ از ما نمی کردی
من امشب از تمام خاطراتم 
با تو خواهم گفت
من امشب با تمام کودکی هایم
برایت اشک خواهم ریخت
من امشب دفتر تقویم عمرم را
به دست عاصی دریای نا آرام خواهم داد
همان دریا که می گفتی
تو را در من تجلی می کند
ای دوست !
همان دریا که بغض شکوه هایم
در گلوی موج خیزش زخم بر میداشت
و اما با تو ام 
ای آنکه بی من مثل من
تنهای تنهایی
کدامین یار ما را می برد
تا انتهای باغ بارانی . . .