روزنه زندگی

روزنه زندگی

روزنه زندگی

روزنه زندگی

روزنه ای به زندگی فرانچسکوی قدیس

فسردگى زندگى، فرسایش روح، جراحت رؤیاها: در این باره با هیچ کس نمى توان سخن گفت. با چه کس مى توان این راز را در میان گذاشت که مى خواهیم این زندگى را رها کنیم تا به حیات دیگرى بپیوندیم، و نمى دانیم چگونه باید این کار را بکنیم؟ چگونه مى توانید به نزدیکان خویش بگویید که عشق شما، همان عشقى که به من زندگى مى بخشید، این زمان برایم مرگ آور است؟ چگونه مى توانید به کسانى که دلبسته ى شمایند بگویید که از شما دل بکنند؟


سه کلمه تب آلوده تان مى سازد، سه کلمه به بستر میخکوب تان مى کند: «تغییر دادن زندگى». هدف این است، روشن و ساده. راهى که به هدف ختم مى شود پیدا نیست و سبب بیمارى نیز در همین نبودن است راه و نامطمئن بودن مسیرهاست. در برابر مسئله نیستیم، درون آنیم. مسئله خودماییم. آن چه مى خواهیم حیاتى تازه است، اما اراده ى ما که وابسته به حیات پیشین ماست، به کلى ناتوان است. به کودکانى مى مانیم که تیله اى در دست چپ خویش دارند و تنها هنگامى حاضرند آن را رها سازند که اطمینان یابند به ازاى آن سکه اى در دست راست شان گذاشته شده است: مى خواهیم به حیات تازه اى بپیوندیم، اما حیات پیشین را نیز نمى خواهیم از کف بدهیم. نمى خواهیم لحظه ى گذار و زمانى را که دستمان خالى مى شود، حس کنیم. 


آن چه شما را بیمار مى سازد، احساس نزدیک شدن گونه اى سلامتى است که برتر از سلامتى عادى و ناسازگار با آن است. اما در برابر آن پایدارى مى ورزید. گرچه زندگى فعلى را دیگر دوست نمى دارید، اما دست کم آن را مى شناسید. اگر آن را رها کنید، آن گاه دیگر قدرت انجام هیچ کارى را نخواهید داشت، و همین "هیچ" است که دلتان را خالى مى کند، و همین "هیچ" است که شما را به دو دلى و کورمالى و لکنت و عاقبت بازگشتن به راه هاى پیشین وا مى دارد.